نقطه سر خط



2012-02-13


هوا چند روزیِ که خیلی‌ سرد شده. میره تا منهای ۱۴، منهای ۱۸. سرد بودنش یک طرف، باد داشتنش طرف دیگه! از اون سرماهایی که اگه کلاس نداشتم و کاری نداشتم پامو از خونه بیرون نمی‌‌ذاشتم. این سرما بالاخره تو جونِ منم رفت. از دیروز سرفه میکم. اول فکر میکردم چون خونه رو تمیز کردم و همش با مواد شیمیایی کار کردم، اونا تو گلوم رفتن و سرفه م انداختن، بعد دیدم خیر! سرما خوردم! از اون سرفه‌ها می‌کنم که یه صدای کلفتی‌ از آدم در میاد، از همونا که انگار تو گلوش خش میفته.

با این حال صبح ورزشم رو کردم، دوش گرفتم، ناهار و سریال. بعدش از این پودرها خوردم که برای سرما خوردگیه. این پودر روی من اثر قوی داره، همچین من رو انگار ``های`` می‌‌کنه یه جورایی. بدنم رو بی‌ حسّ می‌‌کنه، بد خوابم می‌‌گیره شدید. خوشم میاد از حالی‌ که به آدم میده. فکر کنم ۲، ۳ ساعتی‌ خوابیدم. الان هی‌ می‌خوام پاشم عدسی بذارم برا خودم، هی‌ می‌‌بینم جون ندارم. سرم سنگینه، بدنم بی‌حال. یه موقع بود سرما که می‌‌خوردم هیچ کاری لازم نبود بکنم. یکی‌ می‌‌بردتم دکتر، یکی‌ سوپ درست می‌‌کرد، یکی‌ آب لیمو شیرین میداد بهم...می‌دونم که لوس بودن رو می‌رسونه شاید، ولی‌ بعضی‌ موقع‌ها هم خیلی‌ کیف میده لوس بودن.

خلاصه که دیگه الان نه مامان هست، نه رقیه خانوم، نه خاله شهلا که از پایین برام یه سینی با چیزای خوش مزه بیاره بالا. بخوام و نخوام باید پا شم این عدسی‌ رو بذارم، چای و عسل و لیمو م رو آماده کنم و بیفتم دوباره تلپ بشم.


2011.02 2011.03 2011.04 2011.05 2011.06 2011.07 2011.08 2011.09 2011.10 2011.11 2011.12 2012.02 2012.06 2012.08 2012.09 2012.10 2012.11 2012.12 2013.01 2013.02 2013.03 2013.04 2013.06

feed