نقطه سر خط |
2012-12-30 نمی دانم که چرا بعضی وقتها یک کارهایی را نمیتوانم انجام بدهم. مرد قد بلند یادم داده بود ولی خوب یاد نگرفتم. چند روز پیش که رفتم سر کار، رئیسم پیشنهاد کرد که اول با کارآموزی شروع کنم و بعد با استخدام رسمی. پیشنهادی تحمیلی. غیر از قبول کردن راه دیگری نمیدیدم. سعی کردم باهاش حرف بزنم نظرش عوض بشه، دیدم اصلا توی این باغها نیست. رئیسم یک آدم بد اخلاقی هست در کلّ که به ندرت ( به معنای واقعهای کلمه) پیش میآید که خوش اخلاق باشد. و وقتی عصبانی میشود انقدر ترسناک میشود که من صدای تند تند زدن قلبم را به وضوح میشنوم. تقریبا همه از طرز برخوردشا ناراضی هستند. یک وقتهایی آنچنان سر همکارم که مسوولیتهای بیشتری دارد، داد میزند که دلم میخواهد توی گوشهایم دستمال بگذارم. یک بار من را از توی اتاقش صدا زد و گفت که بروم کارم دارد و من به طرز احمقانهای ترسیده بودم. فکر کردم حتما یکی از کارهایم را خوب انجام ندادم و میخواهد دعوایم بکند. احساس کردم دوباره توی مدرسه هستم. ولی خوش بختانه فقط یک سوال کرد و کاری به کارم نداشت. از روزی که این تصمیم گرفته شد، اگر چه من خیلی ناراحت شدم چون پول خیلی کمتری در مقابل ۴۵ ساعت کار در هفته به من میدهد، اما به جایش از من راضی تر هست. یک بار به ایوا گفته بود و یک بار هم به خودم گفت که خیلی خوب کار میکنم و خیلی زود یاد میگیرم. نمیدانم چطور شد که از وقتی قرار شده کمتر پول بدهد، انقدر از من راضی هست. همه اینها برای اینکه بگم، یاد نگرفتم هنوز که با آنچه دارم خوش حال باشم، و از آنچه دارم زیاد تر نخواهم و بفهمم هر چیزی و هر کاری زمانی دارد. مگر نه اینکه من همان مرواریدی هستم که ۱۸ سالگی آمدم اینجا تنهایی، سختی کشیدم،زبان یاد گرفتم;درس خواندم، مدرک م را گرفتم، و خلاصه یک دفعهای بزرگ شدم. مگر نه اینکه مامان و'' ما ''و هر کسی در اینجا من را دید، تحسینم کرد برای پشتکارم و مگر غیر از این است که همه دوستانم دوستم دارند و از من تعریف میکنند چون از معدود ایرانیهایی هستم که هنوز بعد از ۸ سال حوصله ی غذای ایرانی درست کردن، و شله زرد پختن را دارد. مگر اینها کم هست برای خوش حال بودن؟ |
2012-12-06
مامان صبح بهم زنگ زد، ما اس.ام.اس زد، ایوا روی مانیتور کامپیوترم سر کار یاد داشت گذاشت: دوستت دارم. حالم بهتر شد. از اینکه با مامان راحتم خوش حالم. مامان همیشه برای من بوده، همیشه هوا ی من و امان رو داشته و داره. اگر مامان نبود نمیدونم الان چی بودم. مامان من رو ساخت. شد نمونه یک آدم قوی و عاقل، یک فرشته.
|