نقطه سر خط |
2011-06-04 امروز داشتم فکر میکردم که چقدر دلم برای یخچالِ خونمون تنگه! یخچالِ بزرگ و جا دار و همیشه پر از چیزهای خوشمزه، از شیرینی دانمارکی گرفته تا میوهای باغ و دست پختِ مامان و آلبالو خشکههای خانوم خالقی. تو قسمتِ فریزشم که بستنیهای کاله شکلاتیِ خودم و نون بربریهای بریده شده توسطِ مادر. اینجا یخچالم کوچیکِ و کوتاه. وقتی درش رو باز میکنم تهِ طبقهها رو نمیبینم. وقتایی که میرم خرید و باید چیز میز بذارم تو یخچال میشینم تا بتونم خریدا رو جا بدم. این جور مواقع کلی چیز خراب باید از اون ته توها بکشم بیرون، یه موزِ سیاه شده، یه کدو ی کپک زده، یه کیویِ له، توت فرنگیهای سفید شده از کپک، کاهوهای وا رفته و ..... همش باید به خودم بگم هروقت درِ اون یخچال رو باز میکنی بشین، اصلا چهار زانو بشین رو زمین با خیالِ راحت هرچی میخوای بردار. اینجوری یادم نمیره که اون ته یه سیب ی، یه موز ی ،یه کلمِ بروکلی ی، بالاخره یه چیزی وجودِ خارجی داره. تازه من اصلا فریزر هم ندارم که بتونم توش چیزی مشابهِ کاله ی شکلاتی بذارم.
|
Comments:
Post a Comment
|