نقطه سر خط |
2011-06-29 صبحی است ابری امروز با هوایی خنک و من همچنان از اتفاقت دیروز دارم کیف میکنم و از این صبحی که به نحوِ احسنت ازش دارم استفاده میکنم. بیدار از ساعت شش و نیم، دوش گرفته، بیگودی به سر، صبحانه کامل و این مرحله ی ریلکسیشنِ قبل از رفتن به بیرون از خونه و داشتنِ روزی پر کار هست.
اولین اتفاق خوبِ دیروز که به من برای کل روز انرژی داد، خریدنِ بلیط به ایران بود. نسیم هم خرید ولی دیر تر از من. هر نیم ساعت یه بار میگفتیم آخ جون داریم میریم ایران، آخ جون غذای ایرانی، آخ جون قلیون و استخر و مامان و بابا و امان و... دیگه چی بهتر از این آخه؟ همش دارم ذوق میکنم و شمارش معکوس و اینکه از هفتهٔ دیگه میخوام راه بیفتم تو مغازهها برای همه سوغاتی بخرم. و اما اتفاق دوم که بازم کلی ذوق کردم سرش. تز ی که نوشتم رو با نمرهٔ نه چندان بد قبول شدم و تمامِ استرسها و هر روز چند بار به طبقهٔ سوم سر زدن برای دیدن نمره ها، به پایان رسید.لحظهای که لیستِ نمرهها رو دیدم تا اسم خودم رو پیدا کنم و نمرهٔ جلوش رو ببینم، مردم و زنده شدم، و چه خوب که زنده موندم و تونستم کیف کنم. بعدش هم سریع به مامان تلفن کردم تا بهش بگم. مامان خوش حال شد، تبریک گفت. خلاصه که با این همه کاری که ریخته رو سرم تا سه شنبه، احساس میکنم انرژی پیدا کردم تا به قولِ یکی از دوستان مثلِ لوکوموتیو کار کنم و پروژه رو تموم کنم. خوش حالم.
|
Comments:
Post a Comment
|