نقطه سر خط |
2011-07-10 فقط چند روز دیگه تا دیدن مامان و خوابیدن تو اتاق خودم و خوش حالی و خوشبختی مونده. احساس میکنم مثل اسیرهای جنگیای هستم که دارن بعد از ۱۰ سال به وطنشون بر میگردن! واقعا حسی که دارم یه چیزی تو همین مایه هاست. از تو هواپیما که چراغهای تهران رو میبینم اصلا یه حالی میشم غیر قابل توصیف! از خوش حالی و ذوق مرگی! فکر میکنم بهترین لحظههای عمرم، همین لحظههاییِ که هواپیما داره فرود میاد و من دل تو دلم نیست که بپرّم بیرون، چمدونم رو تحویل بگیرم و ُبدوام مامان رو سفت بغل کنم، کیف کنم ، قش کنم... آاااخ که جدی جدی چه حسِ خوبیه...
|
Comments:
Post a Comment
|