نقطه سر خط



2011-10-03



هر چی‌ بیشتر سریالِ ``گریز انتمی`` رو می‌‌بینم، بیشتر خودم و رابطه هام رو توش پیدا می‌‌کنم.

من از خانواده ی گریز هستم. من مردیت م. اون دختری که بعضی‌ وقتا خیلی‌ کله شقِ ، و با همه و حتا با خودش لج بازی می‌‌کنه. مردیت مامانش آلزایمر داشته و همیشه این موضوع اون رو اذیت و درگیر می‌‌کنه. ولی‌ با این حال همیشه قویه. مامانِ من آلزایمر نداره، ولی‌ امانم مشکل داره، و همیشه تو فکرِ من خواهد بود، منم کماکان سعی‌ می‌‌کنم قوی باشم.

بعضی‌ وقت‌ها هم شبیه لکسی می‌‌شم چون برای هر چیزِ بدی که پیش بیاد گریه می‌‌کنم.

دوستم، ایوا، مثلِ دکتر کریستینا یانگِ . یه آدمِ سرد و خشک در برخوردِ اول، کسی‌ که با همه نمی‌‌جوشه، و فقط با دوستاش میگه و می‌‌خنده، به هر کسی‌ رو نمیده. کسایی‌ که نمیشناسنش فکر می‌‌کنن خودش رو میگیره یا آدمِ دماغ بالایی‌ِ ، ولی‌ اینطور نیست. ایوا همون دکتر یانگِ که همیشه خیلی‌ محکم و با اعتماد به نفسِ ، و در هر شرایطی کمک می‌‌کنه. بزرگتر از سنش فکر می‌‌کنه و حرفای خوبی‌ به آدم می‌‌زنه. مثلِ یه مامان می‌‌مونه. چیزایی که به نظرِ خیلی‌‌ها جالب و هیجان انگیز میاد، به نظرِ اون احمقانه و کسل کننده است! ایوا هم مثلِ کریستینا تقریبا هیچ وقت گریه نمی‌‌کنه، باید واقعا خیلی‌ ناراحت باشه تا گریه کنه. احساساتش رو مثلِ من نشون نمیده، زیاد چیزی براش مهم نیست، زیاد مسائل رو جدی نمی‌‌گیره.

هروقت به ایوا زنگ می‌‌زنم، و با یه جملهٔ معمولی‌ مثل چی‌ کار میکنی‌، کانورسیشن رو شروع می‌‌کنم، اولین سوالی که می‌‌پرسه اینه که چی‌ شده؟؟ نگران میشه. چون معمولا ۸۰% از مکالماتِ تلفنیِ ما به درِ دل کردن، یا نصیحت شنیدن سپری میشه.

دیشب که باهاش حرف می‌‌زدم به خودمون کلی‌ خندیدیم، بهم گفت خوش حالم که یه بار مثلِ آدم داریم حرف می‌‌زنیم، بدونِ اینکه کسی‌ از چیزی ناراحت باشه!

نسیم و فرینوش رو اما هنوز تو این سریال پیدا نکردم...

  Comments:  Post a Comment
<< Home

2011.02 2011.03 2011.04 2011.05 2011.06 2011.07 2011.08 2011.09 2011.10 2011.11 2011.12 2012.02 2012.06 2012.08 2012.09 2012.10 2012.11 2012.12 2013.01 2013.02 2013.03 2013.04 2013.06

feed