نقطه سر خط |
2011-10-27 این چند وقت دلم خیلی میخواست بنویسم، اینترنت نداشتم اما، هنوزم ندارم. اومدم خونه ایوا به صرفِ شام و اینترنت. اتفاقهای زیادی افتاد تو همین چند روز. اسباب کشی کردم، خسته شدم، عاشقِ خونه ی جدیدم شدم، تولدم شد، بیرون رفتیم، سرما خوردم، نسیم برگشت، مصاحبه رفتم برای کار، سرما خوردگیم بد تر شد..... خیلی خسته کننده و سخت بود اما تموم شد! خونم رو چیدم، و موقع چیدن کلی کیف میکردم. اصلا وارد این خونه جدیدِ که میشم کیف میکنم. جاش عالیه، بهترین محلّهٔ شهرِ ، وسطِ یهودیا، آروم و کم سر و صدا، کنارِ آب، منظره ی عالی، خلاصه بیشتر از خودِ خونه از جاش خوشم میاد! به غیر از خودِ اسباب کشی که پدرم در اومد، به همهجا اعلام کردنِ آدرس جدیدم هم کار آسونی نبود. لیست نوشته بودم از تمام جاهایی که باید برم آدرس جدیدم رو بدم. تقریبا انجام شد ولی تموم نشده هنوز. الانم که سرما خورده چسبیدم به شوفاژِ خونه ی ایوا دارم پست مینویسم، حرفم تقریبا نمیتونم بزنم، صدام شبیه صدای بابام شده! دماغ و گوشام هم کیپ شدن، چشمام هم قرمز! و عزا گرفتم که فردا صبح چهجوری ساعتِ ۷ِ صبح پاشم برم سرِ کار! فقط دلم میخواد بتونم صبح زیر پتو بمونم و بخوابم! ولی چه کنم که فعلا نمیشه! این آقای کشیش هم که دیده چقدر حالم بدِ اصلا به روی مبارک نیوُرد که بگه مروارید جون برو خونه استراحت کن، حالت خوب نیست، فردا صبحم نمیخواد بیای اصلا.... ولی دیگه فردا جمعه است و کل ویکند رو میتونم بگیرم بخوابم و استراحت کنم!
|
Comments:
Post a Comment
|