نقطه سر خط |
2011-11-20 چند وقته که متوجه شدم که ایوا از موقعی که میره پیشه روان پزشک، من رو بیشتر تحتِ نظر داره، بیشتر آنالیزم میکنه. این روزا خیلی حواسش به من هست. رولِ یک مامان رو بازی میکنه. چند روز پیش رفتم دمبالش که بریم ورزش، تو ماشین بهم گفت یه سوال میکنم ازت بهت بر نخوره. گفتم بگو. گفت برای چی هر وقت میریم ورزش آرایش میکنی؟ آخه من عادت دارم که باید یه مینیمم آرایشی یا به قولِ مامان یه ته توالتی داشته باشم وقتی از درِ خونه میرم بیرون. بهش گفتم که احساسِ خوبی ندارم وقتی هیچی آرایش ندارم. گفت بحثِ احساس نیست، اعتماد به نفس نداری. شروع کرد به گفتنِ اینکه من بدونِ آرایشم خوشگلم و اگه نبودم بهم اینارو نمیگفت و... خلاصه گفت اگه یه روز ببینم زیرِ چشات گود افتاده یا هر چی، بهت میگم که باید آرایش کنی، ولی الان احتیاجی نداری برای ورزش کردن آرایش کنی! منم گفتم بله، حق کاملا با شما ست! دوباره چند روز پیشش، برگشت بهم گفت چرا وقتی میای بیرون موهات رو همیشه جمع میکنی؟ آخه من، از موهام راضی نیستم هیچ وقت! مامان هم همیشه سرِ این موضوع بحث میکنه باهام. موهام نازکن برا همین کم پشت به نظر میان، و رشدش خیلی کند! برا همین اغلب اوقات به حالتِ گوجه یی جمعشون میکنم بالا سرم. ایوا سرِ این موضوع هم کلی سخنرانی کرد که اینجوری نمیشه و اینطوری نکن و باید یاد بگیری و بلا بلا بلا..... امروز از اونجایی که خونه هامون در ۲ دقیقه ییِ هم قرار داره و برای اینکه بهش نشون بدم یکم دارم حرفاش رو گوش میکنم، موهام رو دمب اسبی کردم، بدونِ آرایش، لپ تاپ و کتابم رو بر داشتم، اومدم خونش. اون یه گوشه داره کتاب میخونه، من در گوشه ی دیگه دارم مینویسم. خونه ی ایوا آرامش داره همیشه، مخصوصا یک شنبه ها، همهجا آروم و ساکتِ ، از خونه ی من بیشتر منظره داره چون درست رو به روی پارکِ .،از پنجره فقط درخت و یک عالمه رنگ دیده میشه. رنگهای پاییز. قرمز، زرد، سبز، قهوهای...به طرزِ عجیبی دوست دارم این پنجره و چیزهایی که ازش دیده میشه رو!
|
Comments:
Post a Comment
|