نقطه سر خط



2012-09-08


با تمام خستگی‌ و نیاز شدیدی که به خواب دارم، دیدم نمیشه این پست رو ننویسم. امروز بالاخره خونم رو تر و تمیز تحویل دادم و خانوم صاحب خانه حتا بهم گفت که خونه خیلی‌ بهتر از موقعی که بهم تحویل داده، شده. در نتیجه ایراد که نگرفت هیچ، امتیاز هم گرفتم! دیگه خوش حال کلید هارو تحویل دادم و رفتم به سو‌ی‌ اداره امور خارجه. اونجا حالم گرفته شد باز سر این ویزا و اقامت و این چیزا. بهم گفتن می‌تونم درخواست بدم که تمدید کنن اقامتم رو، حالا آیا قبول بکنن آیا نه خدا داند! آخرش اینکه اگه قبول نکنن تا چند ماه دیگه باید خاک مبارک فرانسه رو ترک کنم. ولی‌ خبر ندران که ایرانی‌‌ها زرنگن و همیشه یه راهی‌ پیدا می‌کنن. خلاصه اینکه من تمام راه تا کافه رو رفتم تو فکر اینکه حالا چی‌ کار کنم و از کی‌ بپرسم و چه خاکی تو سرم بریزم. وقتی‌ رسیدم خیلی‌ خسته بودم چون از صبح همش از این اداره به اون اداره در رفت و آمد بودم. برای مازیار تعریف کردم که چی‌ شده، باهم یکم حرف زدیم که چه کارایی‌ میشه کرد و از این چیزا. نزدیکای غروب چند تا از دوستای نسیم اینا اومدن، امیر با زنش الزا. از من ۷، ۸ ، ۱۰ سالی‌ بزرگترن. دیرتر حسین هم اومد. همه نشستیم بیرون سر یه میز. کافه امشب خیلی‌ شلوغ بود. شروع کردیم به حرف زدن و نمی‌دونم چه جوری شد که بحث به من و مشکلاتم رسید. همه احساس همدردی کردن و هر کی‌ یه راه حالی‌ پیشنهاد کرد و کلی‌ بهم دلگرمی‌ دادن و انرژی و حرفای خوب. منم خوش حال شدم که انقدر همه توجه می‌کنن و ابراز احساسات و از این حرفا. هرکی‌ موقعییت خودش رو مثال میزد برام که اولش کار پیدا کردن برای همه سخت بوده و یهو یه چیز خوب پیدا میشه و همه چی‌ با هم درست میشه. خلاصه باز شارژ شدم و از نا امیدی یکم در اومدم. بعدش هم از حرفای جدی زدیم به شوخی‌ و برای ۴-۵ ساعت مشکلاتم و فکر کار و جای جدید و خونه رو فراموش کردم. تمام شب گفتیم و خندیدیم و شراب سفید خوردیم با مزه. خندیدم از ته دل هم خندیدم، اشکم هم در اومد از خنده... خیلی‌ هم آدم‌های دور و برم رو دوست می‌‌دارم. شب بخیر

  Comments:  Post a Comment
<< Home

2011.02 2011.03 2011.04 2011.05 2011.06 2011.07 2011.08 2011.09 2011.10 2011.11 2011.12 2012.02 2012.06 2012.08 2012.09 2012.10 2012.11 2012.12 2013.01 2013.02 2013.03 2013.04 2013.06

feed