نقطه سر خط



2012-10-02


سوپم داره رو گاز قل قل می‌‌کنه، بوش در اومده. می‌‌خواستم سوپ جو درست کنم ولی‌ هیچ جا جو نداشتن. رشته ریختم به جای جو، با هویج و پیاز و سیب‌زمینی و مرغ. یه کم دیگه سس سفید هم درست می‌‌کنم بهش اضافه می‌‌کنم. لیمو ترش‌ها رو هم شستم رو میز آماده ‌ست. گفتم تا غذام آماده میشه بیام بنویسم از چند روزی که گذشت. مهم‌ترین اتفاق این بود که کار پیدا کردم! کار در همون شرکتی که ایوا کار می‌‌کنه و پیش همون کسی‌ که ۲ بار باهاش مصاحبه داشتم و انقدر ای میل زدم و خواهش و تمنّا کردم که بالاخره زنگ زد و گفت می‌‌گیرمت! اون روز بهترین روز زندگیم شد. خیلی‌ خوش حال شدم، باورم نمی‌‌شد، حسّ خوبی‌ بود خیلی‌. البته قرار شده از ۲ ماه دیگه شروع کنم چون جای شرکت داره عوض میشه. ولی‌ باز هم خوش حالم. به مامان سریع خبر دادم. قاعدتاً به اندازهٔ من خوش حال شد و حالش خوب. به بابا هم گفتم. نمی‌دونم اون چقدر واقعا خوش حال شد، فکر می‌‌کنم ترجیح می‌‌داد من برگردم ایران. بعد از اینکه داشتم یک کم کیف می‌‌کردم از این ماجرا و بیشتر دیگه به فکر خونه پیدا کردن بودم، خبر قیمت ارز رو شنیدم!!! وای وای... تمام روز بحث، بحثِ شیرینِ ارز بود و اینکه حالا ما چی‌ کار کنیم و فکر کردیم واقعا داریم بد بخت میشیم، چه بسا که شدیم...حالا باید به فکر باشم که تو این ۲ ماه یه جوری پول در بیارم و تحمل کنم تا برم سر کار اصلیم. خلاصه که دوباره روز از نو و روزی از نو. از امروز دوباره به دنبال کار موقت هستم. امروز هم اتفاقا یک مصاحبه ی کاری داشتم، باز هم در یک شرکت معماری. بهشون نگفتم من جای دیگه‌ای کار پیدا کردم. بهم توضیح دادن که کار تو این شرکت خیلی‌ سخت هست چون مسئولیت زیادِ و باید حواسم به همه چی‌ باشه، باید به مشتری زنگ بزنم، به شرکت‌های مرتبط، به مهندسِ عمران، خلاصه به همه جا. نامه نوشتن هم خواهم داشت. یه جورایی تو دلم رو خالی‌ کرد، ترسیدم یه کمی‌. بهم همش تذکر دادن که اصلا کار آسونی نیست و تا حالا چند نفر که اومده بودن برای کار پشیمون شدن. خلاصه قرار شد من تا جمع فکرم رو بکنم ، اون‌ها هم تصمیم بگیرن ببینیم چی‌ میشه. بدم نمیاد امتحان کنم، قانون اینجوریه که قبل از بستن قرار داد ۲ هفته می‌تونم امتحان کنم. با اینکه خیلی‌ می‌‌ترسم از شروع به کار کردن، مخصوصا در جایی‌ که حواسم خیلی‌ باید باشه که چی‌ کار می‌کنم، ولی‌ تصمیم گرفتم بهشون بگم که ۲ هفته میرم امتحانی. دیگه اینکه یه خورده هم سرما خوردم. چشمم می‌سوزه، فین فین می‌‌کنم، سرفه و اینا. لباس‌های گرمم همه استراسبورگِ برای همین فکر کنم سرما خوردم. رفتم دارو خانه قرص گرفتم برای پیش گیری. اصلا حوصله ندارم مریض بشم تو این وضعیت بیفتم خونه! ببینیم فردا دنیا چی‌ می‌خواد برامون.

  Comments:  Post a Comment
<< Home

2011.02 2011.03 2011.04 2011.05 2011.06 2011.07 2011.08 2011.09 2011.10 2011.11 2011.12 2012.02 2012.06 2012.08 2012.09 2012.10 2012.11 2012.12 2013.01 2013.02 2013.03 2013.04 2013.06

feed